کیانکیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه سن داره

کیان زیبایی زندگی ام

یه روز خیلی بد و خیلی خوب

1393/2/3 23:28
نویسنده : مامان و بابا
153 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته ناز مامان

میخوام از روزی بگم که هم خیلی بد بود هم خیلی خوب

12 هفته بودی که دکترم برام آزمایش و سونو ان تی داد و قرار شد تا آخر 13 هفتگی انجام بدم، من و بابایی رفتیم پیش رادیولوژیست که سونو رو انجام بدیم، هر لحظه دلم میخواست بدونم جنسیت عزیز دل مامان چیه، بعد از اینکه دکتر کارش تموم شد ازش پرسیدم جنسیتش چیه که گفت معلوم نیست، خیلی ضد حال خوردم چون دوستام تو 12 هفتگی دکترشون جنسیت رو بهشون گفته بود ولی دکتر من بهم نگفت، در آخر هم بهم گفت 2 تا مشکل داری یکی اینکه جفتت پایینه و دیگری اینکه طول گردنه رحمت کوتاهه و اگه تا 3 هفته دیگه درست نشه باید سرکولاژ بشی. خیلی ترسیدم هر چند گفت جای نگرانی وجود نداره ولی من دیگه نمی فهمیدم خیلی ناراحت شدم و همش تو فکر این بودم که نکنه سرکولاژ کنم. از مطب اومدیم بیرون و رفتیم خونه. قرار شد 3 هفته دیگه برم باز سونو کنم.

 

قبل از اینکه دوباره برم سونو 2 اردیبهشت 93 بود رفتم پیش دکترم 17 هفتم بود و جواب سونو رو نشونش دادم. همین که دید گفت چرا اینقدر دیر اومدی اگه دهانه رحمت بسته نشده باشه خیلی ریسک داره که من سرکولاژ کنم و جنین بزرگ شده و ممکنه در حین عمل کیسه آبت پاره شه، من دیگه داشتم می مردم از ترس و دلهره، همون شب برام سونو اورژانسی نوشت که فرداش برم و جوابشو براش ببرم.

 

با ناراحتی از خواب بیدار شدم و با بابایی رفتیم پیش ویولت ادیب، هوا ابری بود و با آهنگی که تو ماشین داشت پخش میشد دلم میخواست یه دل سیر گریه کنم، ولی خودمو نگه داشتم تا رسیدیم مطب دکتر ادیب. خیلی شلوغ بود رفتم تو صف انتظار، اون لحظه فقط خدا خدا میکردم که اتفاقی واسه جیگرم نیفته، خیلی دعا کردم التماسش کردم که همه چی خوب پیش بره، تا اینکه نوبتم شد وقتی دراز کشیدم از دلهره صدای قلب خودمو می شنیدم، بعد از چند لحظه صداهایی که می شنیدم باعث شد بغضم بترکه و بزنم زیر گریه، دکتر: جفتت در بهترین حالته... همه چی خوبه... دهانه رحمت کاملا بسته است... جنین هم سالم سالمه... این دستاش... این پاهاش... این سرش... نی نی هم یه پسره نازه

خدایا شکرت خدایا صد هزار مرتبه شکرت، دیگه همه ناراحتی هام از بین رفت ، اون روز شد بهترین روزی که به یاد داشتم، اومدم از اطاق دکتر بیرون و با خوشحالی به شوهرم گفتم که همه چی خوبه و نی نی هم پسره، خوشحال شده بود ولی باور نمی کرد که جنسیت رو هم بهم گفته باشه... خلاصه اون روز با همه ترس ها و دلهره هاش گذشت و شد بهترین روز زندگی مامان...

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)